۱۳۸۸ آبان ۱۱, دوشنبه

قدرت

عموما قدرت دو جنبه دارد:قدرت فردی و قدرت جمعی.
هر فردی میزانی از قدرت را در جامعه داراست و با موفقیت در حرفه خود می تواند میزان آن را افزایش دهد که درصورت استفاده صحیح از موقعیت ها, زمینه موفقیت ها و قدرت بیشتری را در آینده فراهم می کند.مطرح شدن در صحنه های جهانی توسط فرد یا گروه ها در عرصه های مختلف نمونه ای از حضور قدرت جمعی است که هم بر اعتماد به نفس افراد و غرور ملی موثر واقع می شود وهم باعث افزایش سرمایه گذاری در آن کشور می شود که خود عاملی بسیار مهم و تعیین کننده جهت بهبود مناسبات اقتصادی جامعه و افراد می باشد.
بنابراین موفقیت و پیشرفت در زمینه های فردی یا اجتماعی,باعث افزایش قدرت می شود و با افزایش قدرت
فردی و اجتماعی, بسترهای لازم جهت بهره مندی افراد و جامعه از امور زندگی بهبود می یابد.البته بسیار واضح و روشن است که در زمینه قدرت اجتماعی این رشد باید در همه زمینه ها باشد به خصوص در حوزه اقتصاد که برای ورود به حوزه های دیگر ضروری است.

برطرف کردن نقاط ضعف و عوامل محدودکننده

هنگامی که هدف خاصی را دنبال می کنیم ممکن است سه حالت اتفاق بیفتد یا طرح موردنظر,طبق خواسته ازقبل تعیین شده ما پیش می رود یا ممکن است درحین انجام کار با مشکل غیرقابل پیش بینی روبرو شویم و یا قبل از شروع کار موردنظرمان,مشکلات قابل پیش بینی بودند.در حالات دوم و سوم باید عامل یا عوامل محدودکننده اصلی که نقاط ضعف ما محسوب می شوند را برطرف کرد.تنها از این طریق است که میزان اطمینان ما به هدفی را که دنبال می کنیم افزایش می یابد و زمینه موفقیت و کامیابی فراهم می شود.

اضطراب- خشم-استرس

اضطراب و خشم فرایندهای ذهنی را شدیدا کاهش می دهند.بنابراین در حالت فشارهای روحی-روانی,اتخاذ تصمیمات عموما صحیح نخواهد بود ولی با فروکش کردن اضطراب و خشم,مغز و ذهن امکان بیشتری را جهت حلاجی مسائل دارند و نهایتا طریق بهتر و صحیحتری را برای استراتژی های جدید ایجاد می کنند.کنترل استرس و هیجانات شدید از احتمال بروز آسیب های مادی و جسمی به خود و دیگران جلوگیری می کند و هر فردی لازم است در این حالات با یک رفتار منطقی پیش بینی های لازم را درنظر گیرد چراکه پشیمانی بعد از وقوع حادثه سودی ندارد.
کنترل استرس عاملی مهم جهت جلوگیری طیف وسیعی از بیماری هاست,درحالیکه عدم کنترل استرس به خصوص درصورت مزمن شدن صدمات جبران ناپذیری به بافت های بدن به ویژه قلب و مغز وارد می کند, چراکه یکی از عوامل مهم زمینه ساز بروز سکته های قلبی و مغزی استرس می باشد.

تضادها-اضطراب یا انتخاب

آدمی از همان آغاز جوانی,احساس دوگانگی و تضاد را در خود و دیگران می یابد.عموما تضادها ناشی از تعامل فرد با محیط و اجتماع است.عدم برخورد صحیح ازطرف خانواده ها می تواند از همان کودکی بذر دوگانگی را بیافریند.اجتماعی که قانونمند نباشد و مسئولان آن جامعه در ارائه سرویس دهی به افراد درست عمل نکنند,طیف وسیعی از تضادها و کشمکش های درونی را ایجاد می کند.تغییرات نامطلوب محیطی نیز می تواند در افراد چنین حالت هایی را بوجود آورد.
اگر تضادهای درونی در اولین فرصت ممکن برطرف شوند,آرامش روانی-ذهنی را درپی خواهند داشت.عدم برطرف شدن تضادها در زندگی,
اضطراب را هر بار به دنبال خواهد داشت و با ادامه و تشدید این وضعیت,اضطراب در طی زمان جزئی از وجود فرد شده به طوریکه گاها اضطراب های ناخودآگاه را نیز به دنبال خواهد داشت و شاید روزی فرد را در خطر بیماری افسردگی نیز قرار دهد.
هر فردی با انتخاب های آگاهانه یا ناآگاهانه خود درپی رفع کشمکش ها و تضادها می باشد.بهترین طریق برای مبارزه با چنین حالت های متضاد,تفکر و اندیشه فرد درباره موضوع موردنظر است به طوریکه به
گزینش صحیح بیانجامد و یا حداقل به واقعیت نزدیکتر باشد.انتخاب یک راه و عمل کردن به آن به ویژه اگر به واقعیت نزدیکتر باشد بسیار بهتر و سنجیده تر از انزواطلبی و عدم تصمیم گیری در حالت های دوگانه است.بنابراین با انتخاب های صحیح قادریم بر تجربیات مثبت خود و درنتیجه اعتماد به نفس و اطمینان خاطر خود بیفزائیم و تنها از این طریق است که می توانیم در حل وضعیت های دوگانه دیگر و حتی پیچیده تر به طریقی بهتر و مناسب تر عمل کنیم.

احساس گناه

ازجمله عوامل شکست و عدم موفقیت افراد, بیماری احساس گناه می باشد."روژه مو کی یلی" در کتاب عقده های روانی به ترجمه آقای محمدرضا شجاع رضوی در ارتباط با پدیده احساس گناه چنین می نویسد:
"عقده احساس گناه ازآن کسانی است که تقریبا همیشه در احساس ارتکاب خطا,ترس از بدکاری,خجلت از خویشتن و در اطمینانی باطنی از مشروع نبودن و شایستگی سعادت را نداشتن به سر می برند.آنچه که در اعترافات افراد مبتلا به عقده احساس گناه جلب توجه می کند گونه ای
وسواس اخلاقی و وجدان اخلاقی افراطی است.این وجدان به معنای واقعی کلمه,وجدان اخلاقی نیست.چون توانایی ارزشیابی خوب و بد را بنابر معیارها یی که آزادانه وضع و یا پذیرفته شده اند را ندارد.
چنین اشخاصی خود را همواره در دادگاهی بی ترحم مورد اتهام می بینند که بدون رسیدگی به واقعیت ها,او را به طور خودکار به حداکثر جریمه محکوم می سازد.وانگهی فرد به طور ملموس این موقعیت مزمن را احساس می کند.او دیگران را چون داورانی احساس می کند و نگاهشان را
متهم کننده می یابد و بنابراین احساس نیاز به مخفی ساختن خود و به ویژه پوشاندن صورت خویش می کند."